سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

درست یکسال پیش...همین روزها بود که دلم بدجوور هوایی شد...

هوایی که دیوانه اش میکرد...

کبوتری بود که خود را بر در و دیوار قفس میزد برای رفتن...

برای رها شدن و پیوستن به خیل عظیم عاشقانت...

نطلبیدی اش...

دلم بی تاب ...هرکجا حرف از آنجا بود دیگر حریفش نمیشدم...

دعا میکرد...هرکجا زبانش باز میشد دعا میکرد که بیاید...

دعا میکرد بیاید و آنجا جلا دهد خود را...

روضه ی ماتم چهل روزه ی زینب(س) دیوانه اش میکرد...

روضه ی بی کسی طفلان اربابش...

روضه ی کفنی از جنس بوریا...

روضه ی آه....

دلم ذره ای فهمیدن میخواست...

دربه درت شده بود...گاه و بیگاه حوالی حرمت...

و اما حالا...پس از مدت ها تشنگی و دربه دری اش اذن دادی تا بیاید...

اذن دادی در این راه قدم بگذارد و خاکی ات شود...

خاکیِ خاکی....به یاد چادر زینب(س)...

اذن دادی در این اربعین ناله اش حوالی حرمت باشد...

ناله ای از عمق جان...به یاد ناله های طفلان بی پدر....

اذن دادی در این راه قدم قدم جان دهد تا حرمت....

قدم قدم بمیرد...

قدم قدم حس کند عطر ناب زیارتت را...

قدم قدم بیاید تـــــا کــــربلـــــا

.

.

.

دل نوشت1:با دلی خون و سینه ای بی تاب السلام علیک یا ارباب....

و ماهم اربعینی شدیم....

دل نوشت 2:حلالم کنید....

 

من و دل مبتلا....

 






تاریخ : یکشنبه 92/9/24 | 2:0 عصر | نویسنده : تشنه... | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.