سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا هو...

دوسال بود این روزها بوی سال نو به مشامم نمیرسید...

دوسال دور بودن از هیاهوی این شهر،دغدغه ام را از نو شدن زندگی ام به جلا دادنِ دلم تغییر میداد...

دوسال به جای بوی عید بوی حرم ارباب بود و بس...

و امسال اینجا...در شلوغی های این شهر ...

مانده است دلم...درمانده است دلم از بیخیالی های اینجا...

در خیابان که راه میروم میبینم مردم همه سرمست از سال نو...

و این میان جایی برای دلم پیدا نمیکنم...خوش نمیشود دلم با این خوشی هایی که مردم خوشند...

دلم میخواهد غرق شوم در عطر و بوی فاطمیه...غرق شوم و دیگر نبینم و نشنوم این بیخیالی های آزار دهنده را...

دلم بدجور ندیدن میخواهد...

وقتی به دلم می آیم لحظه ای فکر میکنم به غم مولایم در این روزها...

و فکر میکنم کاش من غمی نشوم روی این غم ها...

غمِ این روز و شب ها تاب را میگیرد از دل  زنگار گرفته ی من...و با خود میگویم امان از دل مولایم ...

و میگویم چطور شاد باشم  و شاد باش بگویم وقتی قلبم ازین درد، سر در گریبان اندوه فرو برده است...

و دلم میخواهد بگویم ای صاحب ما دعا میکنیم برای سلامتی شما این روزها...دعا کنید برای دل ما..دل مردم...دل شهر...

که در این روزهایی که بوی در سوخته و صدای سیلی باید بیش از بوی عید و صدای منور به گوش دلهامان برسد

کر نباشیم...خود را به کری نزنیم...و پا به پای شما عزادار باشیم در این غمِ بی مادری...

پ.ن:حالا که سال را جایی غیر از حرم اربابم باید تحویل کنم یا مقلبم را در عطر و بوی قبر بی نشان مادر میخوانم...

پ.ن:مثل پیرهن تو آقا لباس عیدم سیاهِ...






تاریخ : سه شنبه 92/12/27 | 7:26 عصر | نویسنده : تشنه... | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.